روانشناسی گشتالتگشتالت (Gestalt) یکی از مکاتب روانشناسی در قرن هجدهم میلادی است که توسط ماکس ورتایمر (۱۹۴۳-۱۸۸۰ م) و دو همکار دیگرش به نامهای ولفگانگ کهلر (۱۹۶۷-۱۸۸۷ م) و کورت کافکا (۱۹۴۱-۱۸۸۶ م) در کشور آلمان پایهگذاری شد. درک روانشناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان (field) را میتوان نام برد. کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. ۱ - تاریخچهروانشناسی گشتالت، در دهه دوم قرن بیستم به منزله اعتراضی نسبت به عنصرگرایی روانشناسی "وونت" در آلمان آغاز شد. کار ویلیام جیمز (William James)، یعنی مخالفت با عنصرنگری روانشناسی نیز صورت ابتدایی روانشناسی گشتالتی است. در نهضت گشتالت و در میان کسانی که سخت تحت تاثیر مفاهیم گشتالت قرار گرفتهاند به گروههایی بر میخوریم. کهلر، کافکا و ورتایمر که بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت شناخته میشوند. و لوین (Lewin) از جمله اندیشمندانی بودهاست که با طرح "نظریه میدانی" به توسعه مکتب گشتالت کمک زیادی نموده است. در سال ۱۹۲۱، ورتایمر، کافکا، و کهلر با همکاری گلدشتاین (Goldstein) و گروهل (Gruhle) مجله پژهش روانشناختی را پایهگذاری کردند، که ارگان رسمی مکتب فکری گشتالت شدند. ۲ - باورهای گشتالتگرایانمکتب گشتالت اولین حرکت روانشناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود. استدلال اصلی آنها این بود که حقایق روانشناختی «از ذرات ایستای نامربوط تشکیل نمیشود» و لذا مطالعه آنها نیازمند شیوه کلگراست. آنها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنیدار در ذهن باهم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت (configuration) یا یک گشتالت میدانستند. [۱]
میزیاک هنریک، سکستون ویرجینیا استاوت، تاریخچه و مکاتب روانشناسی، احمد رضوانی، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۶، چاپ دوم، ص۵۲۸-۵۳۳.
آنها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت میگیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمونها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند. ۳ - نظریه گشتالتنظریه گشتالت یکی از معدود نظریههایی است که در زمان طرح دیدگاههای تجربهگرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید. گشتالتگرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آنگاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریهشان را به وضوح در آزمایشهای خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مسالهگشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کماهمیت تلقی میشد. این مکتب، نقش زمینه (background) و سازمانیابی (organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کنندهای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بیاعتبار اعلام کنند. [۲]
شولتز، دوان پی، شولتز سیدنی الن، تاریخ روانشناسی نوین، علی اکبر سیف و همکاران، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۸۴، چاپ چهارم، ص۴۰۳-۴۰۰.
[۳]
شولتز، دوان پی، شولتز سیدنی الن، تاریخ روانشناسی نوین، علی اکبر سیف و همکاران، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۸۴، چاپ چهارم، ص۴۲۹.
۴ - تأثیرهای نهضت گشتالتنهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روانشناسی بر جای گذاشت و در زمینههای ادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روانشناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آنها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی میکردند. رویکرد پدیدارشناسی در روانشناسی اروپا گستردهتر از ایالات متحده است، اما تاثیر آن را بر روانشناسی آمریکا میتوان مشاهده کرد. [۴]
هیلگارد ارنست، باور گوردن، نظریههای یادگیری، محمد نقی براهنی، تهران، نشر دانشگاهی، ۱۳۷۱، چاپ دوم، ص۳۸۵-۳۸۱.
۵ - پانویس
۶ - منبعسایت پژوهه، برگرفته از مقاله «روانشناسی گشتالت»، تاریخ بازیابی ۹۷/۱۲/۱۵. ردههای این صفحه : تاریخ روانشناسی | روانشناسی آموزش | شاخههای روانشناسی | مکاتب روانشناسی | مکتب گشتالت
|